سایر قسمت ها
کاوش - کودک‌همسری در دین اسلام

قسمت چهلم برنامه کاوش با کارشناسی دکتر روستایی


دیگر قسمت ها

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

عنوان برنامه: کاوش  (پاسخ به شبهات باستان گرایان درباره تاریخ اسلام)

 

تاريخ: 25  01 1403  (قسمت چلهم)

استاد: حجت الاسلام والمسلمین روستایی

مجری: آقای سید محمد صفایی

مطالب مطرح شده در این برنامه:

پاسخ به شبهات؛ صدر اسلام؛ کودک همسری؛ ازدواج؛ وظیفه زن؛ برده داری؛ کنیز گرفتن؛ فتوحات؛ ایران.

مجری:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَبِه نَسْتَعین اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمّد وَعَجّلْ فَرَجَهُمْ واَحْشُرْنَا مَعَهُمْ والعَنْ اَعْدائَهُمْ

عرض سلام و شب بخیر دارم خدمت شما بینندگان عزیز و ارجمند، بینندگان و همراهان همیشگی برنامه کاوش، از شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف). خدمت شما هستیم و از شهر مقدس قم، جوار کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) و بعد از ماه مبارک رمضان آغاز می کنیم.

 در خدمت جناب ‌آقای دکتر روستایی عزیز و بزرگوار هستیم با موضوع همشگی برنامه ها پاسخ به شبهات باستان گرایان. جناب استاد سلام علیکم.

استاد روستایی:

علیکم السلام ورحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و بینندگان و عزیز و ارجمند شبکه جهانی حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) عرض سلام و ادب و احترام دارم، و عید سعید فطر را که پشت سر گذاشتیم خدمت بینندگان عزیز مان تبریک و تهنیت عرض می کنم، و آرزومندم که در ماه رحمت الهی تمامی طاعات و عبادات تان مورد قبول حضرت حق واقع شده باشد، و مورد غفران الهی قرار گرفته باشند، و همیشه مانند گذشته خادمین خودشان را در شبکه جهانی حضرت ولی عصر از دعای خیر شان و از لطف شان محروم نکنند.

مجری:

خیلی ممنونم و متشکرم جناب دکتر روستایی. رسالت این برنامه همان طور که بینندگان عزیز مستحضر هستید، پاسخگویی به شبهات باستانگرایان است پیرامون تاریخ صدر اسلام است، تا از حریم اسلام و نبی مکرم خاتم، حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین و اوصیاء آن بزرگوار، و بخش هایی از کلیپ ها و شبهاتی که توسط باستانگرایان مطرح می شود پخش می شود و سپس آقای دکتر روستایی پاسخ خواهند داد. آغاز کنیم کلیپ اول را و بفرمایید که در مورد چه چیزی است تا ان شاء الله کلیپ را هم ببینیم و پاسخ بفرمایید.

استاد روستایی:

یکی از صحبت هایی که این آقای سلیمانی امیری می آید مطرح می کند در باره بحث کودک همسری است. می گوید در آن زمان، در عربستان کودک همسری بوده است و اسلام جایز می داند این حرف ها را و اصلا علت این که دختران پیامبر زود از دنیا می رفتند همین بحث کودک همسری بوده است، لب مطلب حرف های ایشان این است، کلیپ را با هم ببینیم و بعد ان شاء الله بیشتر توضیح می دهم.

مجری:

کلیپ اول را با هم می بینیم و ان شاء الله مجددا بر می گردیم.

کلیپ شبهه اول از آقای سلیمانی امیری

یعنی وقتی دختری را در نه سالگی یا ده سالگی به عقد مردی در می آورید و او هم وظیفه صرفا فرزندآوری دارد، بعد از یک سال، دو سال، سه سال، آن جسم و بدن دیگر توانایی این را ندارد که بخواهد در زندگی زناشویی توانایی فرزندآوری متعدد یا مشکلات دیگر را داشته باشد. بنابراین فوت می کند، هرچند بسیاری از عوامل فوت زنان آن زمان امروز برای ما ناشناخته است، چون مسائل پزشکی که علت یابی می کند بسیاری از مسائل را برای ما مکشوف نشده است. اما وقتی می بینید زنانی در هجده سالگی فوت می کنند، در ده سالگی، یازده سالگی فوت می کنند، دلیلش همین است، چرا دختران پیامبر اسلام باید خیلی زود فوت کنند؟ اولین دختر او که فوت کرد رقیه است، در زمان جنگ بدر فوت کرد، زن عثمان بود، بعدی دختر دیگر او ام کلثوم است که باز هم زن عثمان بود، یا زینب دیگر دختر او، همه این ها قبل از پدر فوت کردند. فاطمه هم چند ماه بعد از پدر فوت کرد، دلیل این همه فوت آن هم بدون این که عواقب بدی در تاریخ اسلام نسبت به آن ها ذکر شده باشد که مثلا در جنگ کشته شدند، یا به واسطه حوادث خاصی نبوده است. آن ها به مرگ طبیعی مردند، هرچند علتش برای ما مشخص نیست، اما می توانیم نحوه زیستن و فشاری که بر روی این زنان می آمد را بررسی کنیم. بله البته زنانی هم بودند که بیشتر از سن خاصی عمر هم می کردند، ولی این ها را باید سنجید و در کنار هم قرار داد و دید که دلایل متعددی می تواند وجود داشته باشد که بسیاری از این زنان در پس همین نحوه زیستن متأسفانه دوام نمی آوردند و فوت می شدند.

مجری:

بینندگان عزیز شبهه را شنیدیم و همان طوری که جناب استاد روستایی فرمودند لب کلام ایشان مشخص است که چه هست و می آید از یک سری از وقایع و فوت دختران پیامبر این استدلال و این نتیجه باطل را می گیرد، بدون این که بررسی کرده باشد، در حالی که خودش هم می گوید ما نمی دانیم دلیل فوت شان چه بوده است، اما مثلا یک چنین داستانی برای خودش ایجاد می کند. جناب استاد بفرمایید.

استاد روستایی:

این حرف ایشان پر از مغالطه بود، یعنی این که اول می گوید دختران پیامبر، در حالی که ما اعتقاد داریم پیامبر یک دختر داشته است و آن هم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، آن ها اصلا دختران پیامبر نبودند، حالا من با این بحث کاری ندارم و نمی خواهم وارد این شوم، چون کانون اصلی بحث این نیست.

 بعد می گوید دختری که او را در نه سالگی شوهر می دهند و وظیفه ای جز فرزندآوری ندارد، در حالی که واقعیت تاریخ اسلام نه ازدواج در نه سالگی است، و نه این است که وظیفه زن فقط فرزندآوری است، هیچ کدام از این ها نیست. آن چیزی که به عنوان واقعیت دین اسلام است، می گوید دختر خانم می تواند زمانی که به آن بلوغ جسمی می رسد مثلا بحث قاعدگی و آن چیزی که خانم ها دارند، می تواند ازدواج کند، چرا؟ چون وقتی رحم آن فرد در آن ایام آن واکنش ها را نشان می دهد، این یعنی این که این رحم آماده باروری است. ولی این که اسلام بگوید واجب است که حتما در این زمان شما این کار را انجام بدهید خیر، این رحم آماده باروری است.

مجری:

قابلیت وجود دارد

استاد روستایی:

بله این قابلیت وجود دارد، این یک نکته. نکته دیگر این که آیا ما این همه زنانی که در صدر اسلام نقش آفرینی کردند، چه در امور نظامی، چه در امور اقتصادی، چه در امور سیاسی، آیا از نظر اسلام این ها وظیفه شان این بوده است که فقط فرزندآوری کنند، آن هم در سن پایین؟ اصلا این جوری نیست، این هم یک نکته است که باید به آن توجه شود، چون ما زنانی داریم که در نبرد شمشیر می زنند و می جنگند نه این که فقط بیایند مداوای مجروحان، زنانی داریم که کار های اقتصادی می کنند، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) و دیگران. و زنانی داریم که کار های سیاسی می کنند، امثال حضرت ام سلمه، حالا چه در جهت مثبتش که حضرت ام سلمه باشد، و چه در جهت قابل انتقاد و منفی مثل عایشه و دیگران. وظایف متعددی انجام می دهند، زنانی داریم که در امور اطلاعاتی عمل می کنند، مثل ام فضل مادر ابن عباس، و افرادی دیگر مثل دلهم همسر زهیر، یا زنان متعددی که در تاریخ هست و در موضوعات مختلف در برنامه های شبکه به آن ها بعضا پرداخته شد. این نیست که وظیفه زن فقط بحث فرزندآوری باشد.

 اما من از همه این ها گذرا عبور می کنم تا برسم به دختران به قول این آقا پیامبر، اصلا ببینیم این ها چه سالی ازدواج کردند، کی بچه دار شدند؟ آیا اساسا همه شان بچه دار شدند؟ یا نه اصلا بعضی ها بچه دار نشدند و از دنیا رفتند؟ بفهمیم مستوای علمی این آدم چقدر است و تاریخ چقدر می فهمد؟

ببینید رقیه ای که ایشان دارد نام می برد، من برای هر مورد سعی می کنم یک منبع نشان بدهم، منابع زیاد است، اما می خواهم رعایت اختصار و وقت برنامه را کنم و در این باره نمی خواهم خیلی مفصل منابع را نمایش بدهم. کتاب الطبقات الکبری آقای ابن سعد، جلد 8، ابن سعد متوفی حدود 230 است – 238 گفتند، 239 گفتند، ولی معمولا می گویند 230- جلد 8 کتاب الطبقات الکبری که در مورد بانوان است، در صفحه شماره 29

«رقية بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وأمها خديجة بنت خويلد بن أسد بن عبد العزى بن قصي كان تزوجها عتبة بن أبي لهب بن عبد المطلب قبل النبوة فلما بعث رسول الله وأنزل الله تبت يدي أبي لهب قال له أبوه أبو لهب»

رقیه بنت رسول الله، ابن سعد قائل است که رقیه دختر رسول خدا بوده است. من عرض کردم که قول دیگری وجود دارد که این ها دختر کس دیگری هستند، دختر خوانده یا به نوعی دختر شوهر خواهر حضرت خدیجه، این ها اقوالی است که ما به خاطر این که الان موضوع و کانون اصلی بحث مان روی آن نیست نمی خواهم به آن بپردازم، قبلا هم به مناسبت هایی گفتیم. اما فرض می گیریم دختر رسول خدا باشد، آقای ابن سعد می گوید: مادرش خدیجه است، بعد می گوید این خانم اصلا با عتبة ابن ابی لهب ابن عبد المطلب قبل از نبوت ازدواج کرده است، یعنی زمان مرگش را در نظر بگیریم، ایشان می گوید زود هنگام می مردند، قبل از نبوت ازدواج کرده است. بعد می گوید زمانی که رسول خدا مبعوث شد و سوره مسد نازل شد

(تَبَّتْ يدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ)

بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)!

سوره مسد (111): آیه 1

ابو لهب گفت:

«رأسي من رأسك حرام إن لم تطلق ابنته»

بچه من نیستی اگر دخترش را طلاق ندهی، این سوره چه زمانی نازل شد؟ در بعضی از اقوال داریم این سوره پنجمین سوره نازل شده از قرآن است، در بعضی اقوال داریم ششمین، و در بعضی اقوال داریم هفتمین سوره است، این سه تا قول در مورد این سوره وجود دارد که عرض کردم من به خاطر رعایت اختصار دانه دانه این منابع را نشان نمی دهم، کتاب های علوم قرآنی و کتاب هایی که در مورد نزول آیات است، یعنی یک مدتی از اسلام هم گذشته بود، بعد دارد:

«ففارقها ولم يكن دخل بها»

این دختر را طلاق می دهد و وارد بر او نمی شود.

«وأسلمت حين أسلمت أمها خديجة بنت خويلد وبايعت رسول الله صلى الله عليه وسلم هي وأخواتها حين بايعه النساء»

این خانم مسلمان می شود، در عقد آن آقا هست اما بالاخره آن آقا طلاقش می دهد و این می آید مثل مادرش حضرت خدیجه مسلمان می شود و با رسول خدا بیعت می کند، هم ایشان و هم خواهرانش، زمانی که زنان بیعت می کنند، بعد دارد:

«وتزوجها عثمان بن عفان»

عثمان با این ازدواج می کند، بعد ادامه دارد:

«وكانت في الهجرة الأولى قد أسقطت من عثمان ولدا»

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج 8، ص 36

یعنی این قبل از نبوت ازدواج کرده بوده است، یعنی آن نه سال قانونیش حالا طبق قول این آقا، ازدواج صورت گرفته بوده است، شما فرض کنید در روز نه سالگی ازدواج کرده باشد، این قبل از نبوت مسلمان شده است، بعد پیامبر به پیامبری مبعوث شده است، بعد چندین سوره قرآن نازل شده است، چند مدتی طول کشیده است، این سوره مسد که این جا ذکر شده است، ما داریم که آن آیه:

(وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ)

و خويشاوندان نزديکت را انذار کن!

سوره شعراء (26): آیه 214

در بعضی از اقوال داریم قبل از مسد یک بار نازل شده است، یک بار هم بعدا نازل شده است، یعنی (وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) چه موقع نازل شده است؟ سال سوم، وقتی می گوید فامیل های نزدیک را بگو، قول مشهور سال سوم است، سال هفتم و هشتم هم داریم در بعضی از اقوال. اما ما کاری با آن اقوال نداریم، مشهور را در نظر می گیریم، مسد بعد از آن نازل شده است، یعنی قبل از نبوت این خانم ازدواج کرده بوده است، سه سال هم این را در نظر بگیرید، بعد از چند ماه آن آیه نازل می شود، و بعد از آن مسد نازل می شود، پنجمین یا ششمین و یا هفتمین سوره قرآن است، یعنی فرض کنید چهار پنج سال گذشته است، یعنی اگر فرض کنیم که در نه سالگی هم ازدواج کرده باشد که قبل از نبوتش را نگفتند دقیقا چه سالی یک روز قبل از نبوت هم باشد، این حد اقل سیزده چهارده سالش است که با عثمان ازدواج کرده است، این اقلش است. بعد تازه یک سقطی هم داشته است، طبیعتا کسی که سقط می کند بلا فاصله که باردار نمی شود، شما فرض کنید چند ماهی نقاهت داشته باشد، بعدا

«ثم ولدت له بعد ذلك ابنا فسماه عبد الله»

بعد یک پسر به نام عبد الله به دنیا می آورد که این بچه دو سالش می شود و یک خروسی می آید در صورت این ظاهرا نوکی می زند و این از دنیا می رود.

«ولم تلد له شيئا بعد ذلك»

و بعد از آن هم دیگر بچه ای نمی آورد، یعنی یکی سقط کرده است و یکی هم به دنیا آورده است. بچه زیادی هم نداشته است، این بچه هم دو سال زنده بوده است و غیر از این هم بچه ای نیاورده است، بعد می آید هجرت به مدینه می کند، یعنی شما فرض کنید، قبل از نبوت ازدواج کرده است، مثلا آن موقع نه ده سالش باشد، سیزده سال هم مکه می شود بیست سه یا بیست و چهار سالش، بعد می آید مهاجرت می کند به مدینه، بعد از این که مهاجرت می کند، بیمار می شود و رسول خدا می روند به جنگ بدر حدود سال دوم، بعد ایشان آن موقع از دنیا می رود. یعنی فرض کنید که این یک روز قبل از نبوت نه سالش بوده است و در همان روز هم ازدواج کرده باشد و فردایش هم پدرش مبعوث شده باشد، این فرض است، در حالی که بالا تر از این حرف ها است، ولی ما می خواهیم کف کفش را بگوییم، آیا این به خاطر فرزندآوری فراوان از دنیا رفت؟ آیا این به خاطر کودک همسری از دنیا رفت؟ نه مریض شده بود.

مجری:

چه سالی بوده است؟

استاد روستایی:

گفتند بعد از جنگ بدر، می شود سال دوم.

مجری:

یعنی نه و سیزده می شود بیست و دو.

استاد روستایی:

بله فرض کنید، یکی دو سال هم آن طرف می شود بیست و پنج شش ساله از دنیا رفته است، فرزند زیادی هم نداشته است، از شوهر اولش که هیچی، از شوهر دومش هم یک سقط و یک فرزند، بیشتر از این هم دیگر نیست.

مجری:

همه منابع هم همین را گفتند؟

استاد روستایی:

همه این همین حرف را می زنند، ما داریم به منابع نخستین رجوع می کنیم، کتاب هایی که بالاخره در بین کتاب های تاریخ مرجعیت دارد این یک نقل در مورد ایشان.

اما برویم سراغ دختر دیگر ام کلثومی که ایشان هم از آن نام برد. در همین کتاب طبقات آقای ابن سعد، در مورد این خانم ام کلثوم هم صحبت می کند، ببینیم این ام کلثوم چطوری از دنیا رفته است؟ بچه داشته است؟ کودک همسری داشته است یا نه چطوری بوده است؟ در کتاب طبقات الکبری ابن سعد، جلد 8، صفحه 30، می گوید:

«أم كلثوم بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وأمها خديجة بنت خويلد بن أسد بن عبد العزى بن قصي تزوجها عتيبة بن أبي لهب بن عبد المطلب قبل النبوة»

ام کلثوم دختر رسول الله بعد می گوید این با عتیبة ازدواج کرده است، این هم دوباره قبل از نبوت بوده است این ها دو قلو هم نیستند، رقیه از این بزرگ تر است، پس معلوم است که رقیه نه سالگی ازدواج نکرده است، بیشتر از این حرف ها بوده است، سنش هم موقع وفات بیست و پنج سال نبوده است و بیشتر بوده است، این با این آقا ازدواج کرده است.

«فلما بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنزل الله تبت يدا أبي لهب قال له أبوه أبو لهب رأسي من رأسك حرام إن لم تطلق ابنته ففارقها ولم يكن دخل بها»

بعد پیامبر مبعوث می شوند، بعد سوره مسد نازل می شود، این هم چه کار می کند؟ طلاقش می دهند، این هم دوباره «ففارقها ولم يكن دخل بها» زیر سقف آن آقا نبوده است.

«فلم تزل بمكة مع رسول الله»

این در مکه با پیامبر بوده است.

«وأسلمت حين أسلمت أمها وبايعت رسول الله مع أخواتها حين بايعه النساء وهاجرت إلى المدينة حين هاجر رسول الله»

بچه ای هم به دنیا نیاورده است، بعد به رسول خدا ایمان می آورد، بعد هجرت می کند، بیعت می کند، و به مدینه می آید.

«وخرجت مع عيال رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى المدينة فلم تزل بها فلما توفيت رقية بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم خلف عثمان بن عفان على أم كلثوم بنت رسول الله»

او در مدینه بوده است، زمانی که رقیه از دنیا می رود با عثمان ازدواج می کند.

«وكانت بكرا وذلك في شهر ربيع الأول سنة ثلاث من الهجرة وأدخلت عليه في هذه السنة في جمادى الآخرة فلم تزل عنده إلى أن ماتت»

دوشیزه بوده است، یعنی مثل خواهرش عقدی بوده است، آن هم دوشیزه بوده است، در ماه ربیع الاول سال سوم هجری و بعد می گوید در همین سال در جمادی الثانی وارد خانه عثمان می شود، و پیش عثمان زندگی می کند.

«ولم تلد له شيئا وماتت في شعبان سنة تسع من الهجرة»

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج 8، ص 37

اصلا بچه نداشته است که این می گوید به خاطر کودک همسری دختر های پیامبر می مردند، این اصلا بچه دار نشده است، نه از شوهر قبلش که اصلا دوشیزه بوده است که از آن جدا شده است، نه از آقای عثمان. قبل از نبوت که با او ازدواج کرده بوده است، شما فرض کنید یک سال قبل از نبوت، موقع نبوت ایشان فرض کنید ده سالش بوده باشد، سیزده سال مکه را در نظر بگیرید، بیست و سه سال می شود، سال نه هجری هم از دنیا می رود، می شود سی و دو سال، اصلا هم بچه نیاورده است این کودک همسری بود آقای سلیمانی امیری؟ این بود کودک همسری که تو می گفتی؟ این هم از این.

برویم سراغ نفر بعد زینب دختر دیگر رسول الله، آقای ابن حجر عسقلانی در الاصابه في تمییز الصحابه، در جلد 12، می آید راجع به زینب صحبت می کند، آقای سلیمانی امیری می گفت رقیه بزرگ تر است، متأسفانه یا سوگمندانه بگوییم، نظر آقای ابن حجر عسقلانی خلاف آقای سلیمان امیری است، و نه تنها از نظر ابن حجر بلکه از نظر خیلی های دیگر مورخین هم همین است، حتی سن پیامبر را نمی داند حتی نمی داند چه کسی اول است، چه کسی دوم است، این ها را نمی شناسد، فقط می آید یک چیزی برای خودش می خواند، یک مقدار مطالعه کن.

«زينب بنت سيد ولد آدم محمد بن عبد الله بن عبد المطلب القرشية الهاشمية هي أكبر بناته»

اصلا بزرگ ترین دختر پیامبر رقیه نیست، زینب است.

«وأول من تزوج منهن ولدت قبل البعثة بمدة قيل إنها عشر سنين»

الإصابة في تمييز الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج 7، ص 665

ایشان اولین کسی است که ازدواج کرده است قبل از دختران پیامبر، قبل از بعثت به دنیا آمده است، چند سال قبل از بعثت؟ «عشر سنين» ده سال، می گوید بعضی گفتند بمدة، بعضی ها هم گفتند ده سال، که همین ده سال نباید صحیح باشد، باید بیشتر باشد، چون خانم رقیه و ام کلثوم هم هستند، آن ها همه قبل از بعثت ازدواج کردند، طبیعتا بعد از بلوغ ازدواج کردند و با ده سال ایشان جور در نمی آید، قاعدتا باید بیشتر باشد لذا ابن حجر هم می گوید قیل، ولی از آن طرف هم می گوید بمدة؛ مدتی قبل از بعثت، و با توجه به این که بزرگ ترین دختر است، از ‌آن دو تا هم بزرگ تر است، معلوم است که این فرض کنید پانزده شانزده سال قبل از بعثت به دنیا آمده باشد. این عبارت بالا برای ابن حجر عسقلانی است، این عبارت پایین برای آقای ابن عبد البر آندلسی صاحب کتاب الاستیعاب است، آن هم می گوید:

«وكانت زينب أكبر بنات النبي صلى الله عليه وسلم»

الاستيعاب في معرفة الأصحاب؛ اسم المؤلف: يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر الوفاة: 463، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج4، ص1818

او بزرگ ترین دختر بوده است، ایشان چه زمانی از دنیا می رود؟ می گوید ایشان در اول سال هشتم هجری از دنیا رفته است، پس بزرگ ترین دختر پیامبر است، بعد ازدواجی هم ایشان داشته است، و در اول سال هشتم هجری هم از دنیا می رود، یعنی سیزده مکه، هشت سال هم آن جا می شود بیست و یک سال می شود، ده دوازده سال هم قبل از بعثت به دنیا آمده است، می شود سی و یکی دو سال، ما خانم ام کلثوم را گفتیم مثلا سی و دو سال، این طبیعتا، بزرگ تر که بوده است، چون طبق این عبارتی که آمده است، ام کلثوم بعد از زینب است، زینب بزرگ ترین است.

 بعد این جا می گویند بعد از زینب مثلا خانم ام کلثوم به دنیا آمده است، این چیزی که این جا آمده است این است، یعنی طبیعتا ام کلثومی که زمان وفاتش مثلا حدود سی و دو سالش بوده است، این که بزرگ تر بوده است طبیعتا باید سنش بیشتر باشد، حالا کاری نداریم می گوییم سی و یکی دو سال. اما آیا این خانم بر اساس کودک همسری از دنیا رفته است یا نه اصلا تصریح شده است که علت فوت ایشان شهادت است، شهید می شود، چطور؟ یه آقایی است به نام هبار ابن اسود، می آید زینب را می ترساند، در کتاب دلائل النبوة بیهقی، جلد 3، در صفحه 155، چه می گوید؟ می گوید:

«وخرج في طلبها هبار بن الأسود ونافع بن عبد القيس الفهري وكان أول من سبق إليها هبار»

می گوید این ها به دنبال دختر پیامبر رفتند که او را بترسانند و اذیت کنند، بعد می گوید هبار اول رسید.

«فروعها بالرمح وهي في هودجها»

دلائل النبوة؛ اسم المؤلف: للبيهقي الوفاة: 458، دار النشر:، ج3، ص155

می گوید او را با نیزه ترساند، یعنی با نزد زد در هودجی که بود، او هم زن است و می ترسد، این جا ترساندش. بعد از این که این آقا آمد این خانم را ترساند، زینب در اثر این ترس سقط کرد، در کتاب البدایة والنهایة ابن کثیر در جلد 5، صفحه 262، این جا می گوید:

«هبار بن الاسود بن المطلب بن أسد بن عبد العزى الفهري فروعها هبار بالرمح وهي في الهودج وكانت حاملا فيما يزعمون فطرحت»

البداية والنهاية؛ اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج3، ص330 (آدرس دهی بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

می گوید هبار آمد او را ترساند در حالی که او باردار بود، و بعد سقط کرد، در کتاب سمط‌ النجوم العوالی فی انباء‌ الاوائل و التوالی، اثر عبدالملک بن حسین بن عبدالملک عصامی مکی شافعی هم در جلد 1، صفحه 505، باز همین نکته را می آید ذکر می کند. می گوید سعید ابن منصور در سننش نقل کرده است.

«وروى الطبراني عن رجال الصحيح عن عروة ابن الزبير إن زينب لم تزل وجعه مما وقع من الإسقاط بسبب فعل هبار بن الأسود حتى ماتت»

طبرانی از راویان صحیح بخاری به نقل از عروة ابن زبیر نقل کرده است که زینب به خاطر آن سقطش بیمار شد، به خاطر آن کاری که هبار کرد و از دنیا رفت.

«فكانوا يرون انها شهيدة»

سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي؛ اسم المؤلف: عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي العاصمي المكي الوفاة: 1111هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ج1، ص505

همه گفتند این شهید شده است. باز غیر از این ها ما کتاب دیگری داریم، همین کتاب معجم الکبیر آقای طبرانی، جلد 22، در صفحه 432، روایت 1053، که راویانش، راویان صحیح بخاری هستند، این جا همین مسئله را می آورد که آن آقا ترساندش و ایشان بیمار شد، و بعد هم در اثر آن بیماری از دنیا رفت و آن ها نظر شان این بود که این خانم شهید شده است.

«فَكَانُوا يَرَوْنَ أنها شَهِيدَةٌ»

المعجم الكبير؛ اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني الوفاة: 360، دار النشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ج22، ص432

نظر صحابه این بود که این خانم شهید شده است. در کتاب البدایه والنهایه، جلد 8، صفحه 242 هم این جا باز همین عبارت را می گوید، می گوید:

«فكانوا يرونها ماتت شهيدة»

البداية والنهاية؛ اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج5، ص308 (آدرس دهی بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

نظر صحابه این بود که این خانم شهید شده است. سمت النجوم العوالی هم در جلد 1، همین عبارت را باز می آورد. پس این خانم هم که بزرگ ترین دختر پیامبر است از دنیا رفته است، یک سقط کرده است، یعنی فرزندان زیادی نیاورده است، این سقطش هم بر اثر ترساندنش با نیزه بوده است، و گفتند این چون بر این اثر از دنیا رفته است شهید است، شهید شده است یعنی به خاطر کودک همسری هم نیست، این هم دختر سوم.

 برویم سراغ دختر چهارم که آن هم شخص صدیقه طاهره (سلام الله علیها) است، صدیقه طاهره (سلام الله علیها) در چند سالگی ازدواج کردند؟ کتاب نهاية الأرب في فنون الأدب نویری در جلد 18، صفحه 141، می گوید:

«وكانت سنها يوم تزوجها خمس عشرة سنة وخمسة أشهر ونصف»

نهاية الأرب في فنون الأدب؛ اسم المؤلف: شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب النويري الوفاة: 733هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ - 2004م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مفيد قمحية وجماعة، ج18، ص141

حضرت زهرا سن شان زمان ازدواج چند ساله بوده است؟ خمس عشرة سنة وخمسة أشهر ونصف پانزده سال و پنج ماه و نیم، یعنی نه سال نیست. چه زمانی بچه دار شدند؟ هفده سالگی، کتاب تهذیب الکمال مزي از آقای قتاده نقل می کند که حضرت زهرا (سلام الله علیها) امام حسن را بعد از احد به دنیا آوردند.

«ولدت فاطمة الحسن بعد أحد بسنتين، وكان بين وقعة أحد وبين مقدم النبي صلى الله عليه وسلم المدينة سنتان وستة أشهر ونصف، فولدته لاربع سنين وتسعة أشهر ونصف من التاريخ»

تهذيب الكمال؛ اسم المؤلف: يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي الوفاة: 742، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ج6، ص222

می گوید دو سال بعد از احد به دنیا آورد، بعد بین جنگ احد و این که پیامبر مدینه آمد چقدر زمان است؟ دو سال و شش ماه و نیم، حضرت زهرا، امام حسن را در سال چهارم به دنیا ‌آوردند، شما فرض کنید، زمان جنگ احد ایشان ازدواج کرده باشد، دو سال و شش ماه و خرده ای بعدش، آن موقع پانزده سال و نیم بود زمانی که ازدواج کردند، دو سال و شش ماه و نیم بعدش هم بچه دار می شود، این نیم را به آن اضافه کنیم می شود شانزده سال و دو سال نیم هجده سال و نیم، طبق این نقل، در حالی که در نقل شیعه می گوییم در هجده سالگی به شهادت رسیده است، اما این نقل هایی که در منابع تاریخی آمده است، این آقای سلیمانی امیری اگر می خواهد یک گزارش دقیقی بدهد همه این ها را باید ببیند. بالاخره شماری از عالمان مسلمان این گونه این را بیان کردند، که ایشان در یک چنین تاریخی بچه دار شد، در چنین تاریخی ازدواج کرد.

مجری:

این همان قولی است که شهادت ایشان را بیست و هشت سال می داند، یعنی ایشان تقریبا در هجده سالگی فرزند اول شان به دنیا آمده است.

استاد روستایی:

بله، تا بیست و هشت سال بقیه فرزندان.

ایشان چند تا فرزند داشتند؟ آیا فرزندان فراوان داشتند؟ نه، منابع گفتند نهایتا چهار تا، حالا بعضی منابع پنج تا هم گفتند، ولی چهار تا را یک سری منابع تاریخی دارند، مثلا شما ببینید؛ کتاب سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد آقای صالحی شامی، در جلد 11، در صفحه 288، وقتی می آید و فرزندان امیرالمؤمنین از حضرت زهرا را می گوید، می گوید:

«له من الولد الحسن والحسين ومحسن وزينب الكبرى من فاطمة - رضي الله تعالى عنهم»

سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد؛ اسم المؤلف: محمد بن يوسف الصالحي الشامي الوفاة: 942هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1414هـ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ج11، ص288

این چهار تا، این کتاب سبل الهدى والرشاد. کتاب حاشیه قیوبی هم در جزء سوم، صفحه 235، به نقل از سیوطی نقل می کند، می گوید از پیامبر فقط فاطمه زهرا به جای ماند، حضرت زهرا هم برای امیرالمؤمنین چند تا بچه آورد، یکی امام حسن، یکی امام حسین، یکی حضرت زینب (سلام الله علیها) و دیگر این جا فرزند دیگری را ایشان نمی گوید، ایشان می گوید سه تا، او می گوید چهار تا.

 آیا حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر اساس کودک همسری از دنیا رفت؟

مجری:

اصلا دلیل وفات ایشان چه بوده است؟

استاد روستایی:

بله، اصلا دلیل وفات ایشان چه بوده است؟ ما می دانیم در تاریخ اسلام آمده است که ایشان با جریان حاکم بیعت نکردند. در کتاب مجموعه رسائل غزالی، در بخش کتاب سر العالمین، در این چاپ ها می شود صفحه 483، در چاپ های تک جلدی سر العالمین، صفحه 18 است، البته در بعضی از چاپ، بعضی چاپ های دیگر متفاوت است، این جا چه می گوید؟ در صفحه 483 می گوید:

«فإن العباس وأولاده وعلياً وزوجته وأولاده لم يحضروا حلقة البيعة»

عباس و بچه هایش، امیرالمؤمنین و همسر شان، یعنی حضرت زهرا، و اولاد شان این ها اصلا در حلقه بیعت حاضر نشدند!

سر العالمين وكشف ما في الدارين؛ اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الوفاة: 505هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ 2003م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ج1، ص18

پس حضرت زهرا با حزب حاکم بیعت نکردند. بعد وقتی که با حزب حاکم بیعت نکردند با آتش آمدند در خانه ایشان، انساب الاشراف بلاذری، جلد 1، صفحه 586 نقل می کند به نقل از آقای سلیمان تمیمی و ابن عون، که این روایت هم کاملا معتبر است، می گوید: ابوبکر فرستاد سراغ امیرالمؤمنین که بیعت کند.

«أن أبا بكر أرسل إلى عليّ يريد البيعة، فلم يبايع»

حضرت بیعت نکرد.

«فجاء عمر، ومعه قبس فتلقته فاطمةُ على الباب فقالت فاطمة»

عمر با فتیله های آتش آمد حضرت زهرا (سلام الله علیها) او را دم در دیدند و فرمودند:

«يا بن الخطاب، أتراك محرّقاً علي بابي؟ قال: نعم وذلك أقوى فيما جاء به أبوك»

ای پسر خطاب آمدی در خانه من را آتش بزنی؟ گفت: بله، و این دین پدرت را تقویت می کند.

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر:، ج 1، ص 252

این تهدید هم صورت گرفت، در بعضی نقل های دیگر هم داریم که عمر برای این کارش قسم خورد و بعد در نقل های دیگر هم داریم که عمر گفت به خدا قسم ما مخالفین خودمان را می کشیم، هر کسی می خواهد باشد، کتاب مغازی موسی ابن عقبه در صفحه 334،

«فقال عمر ... والله لا يخالفنا أحد إلا قتلناه»

الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء؛ اسم المؤلف: أبو الربيع سليمان بن موسى الكلاعي الأندلسي الوفاة: 634هـ، دار النشر: عالم الكتب - بيروت - 1417هـ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د . محمد كمال الدين عز الدين علي، ج2، ص442

به خدا قسم هر کسی که با ما مخالفت کند او را خواهیم کشت و او را می کشیم. این چیزی است که در تاریخ آمده است، هیچ جا هم نیامده است که عمر قسمش را شکسته باشد، و بعد هم کفاره داده باشد،

مجری:

یعنی توبه کرده باشد، انجام نداده باشد.

استاد روستایی:

اگر داریم آقایان ارائه بدهند، در منابع شیعه هم آمده است که حضرت زهرا (سلام الله علیها) به شهادت رسیدند، همان روایت صدیقة الشهیدة است، هم آن روایتی که امام صادق (علیه السلام) بحث ضربه قنفذ ملعون را مطرح می کنند، این ها است، حضرت زهرا به شهادت رسیده است. پس زینب به شهادت رسید، اصلا صحبت کودک همسری نبود، حضرت زهرا به شهادت رسیدند و سن شان هم در زمان ازدواج را بر اساس برخی نقل ها گفتیم ام کلثوم که اصلا بچه دار نشده بود که ایشان می گوید این هم به خاطر بچه داری فراوان و کودک همسری از دنیا می رفتند.

 رقیه با شوهر قبلیش که فقط عقد بود، با عثمان هم که زیر یک سقف آمد زندگی کرد، یک سقط کرد و یک بچه، این که فرزند های متعدد نیاورد که بخواهد از دنیا برود.

 ببینید ادعای آقای سلیمانی امیری چقدر سخیف است، چقدر ضعیف است. از همه این ها که بگذریم ما در همین دوره خودمان، خیلی از مادر بزرگ های مان، افرادی هستند که این ها در سن کم (حتی مادران مان) ازدواج کردند، و هنوز هم سایه شان مستدام است روی سر ما، هنوز هم هستند، فرزندان زیادی هم داشتند. خدا اموات شما را رحمت کند، مادر بزرگ من که در سن خیلی کم ازدواج کرده بود، فقط نه تا از بچه هایش زنده بودند، حالا آن ها که از دنیا رفته بودند به کنار، نه تای شان زنده بودند و ایشان در سن پیری از دنیا رفت. مادر خود بنده که سایه شان مستدام باشد، در سن نوجوانی ازدواج کردند، و خیلی از مادران دیگر، خیلی از کسان دیگر.

 یکی از بستگان همسرم بودند که ایشان در سن کم ازدواج کرده بود و چهارده تا فرزند آورده بود، که یک تعدادی شان فوت کرده بودند، و یک تعداد شان زنده بودند و باور نمی کنید تا قریب هشتاد سالگی این خانم خیلی صاف راه می رفت، خیلی صاف و با صلابت، و خیلی های دیگر. اگر قرار باشد یک خانمی در نوجوانی ازدواج کند، همه در طول تاریخ تلف شده بودند، در حالی که این جوری نیست، خود آقای سلیمانی امیری بیاید بگوید چند تا برادر خواهر هستند، مادرش چند سالگی ازدواج کرده است، این ها را بیاید بگوید، چرا این ها را نمی گوید؟ این ها مواردی است که در تاریخ وجود دارد، و این فقط می خواهد پیامبر را بزند، فقط می خواهد ایراد بگیرد، حرفش خیلی مضحک است.

مجری:

یعنی الان حد اقل قولی که شیعه در مورد دختران پیامبر قائل هستند، حضرت زهرا است که آن هم تازه هجده سالگی است.

استاد روستایی:

حضرت زهرا هم اگر در هجده سالگی به شهادت رسیدند به خاطر فرزند آوری نیست، شهید شده است، ربطی به فرزند آوری ندارد. آقای سلیمان امیری مگر تو نمی گویی کودک همسری قانون اسلام است، یعنی همه زن ها نسل شان در زمان پیامبر منقرض شد؟ نشد که، همه بودند و خیلی هم راحت زندگی می کردند، حالا یک کسی را می بینی شهید می شد، یک کسی را می بینی بیمار می شد از دنیا می رفت.

مجری:

امکانات هم کم بود، ممکن بود که خانمی در وضع حملش از دنیا برود.

استاد روستایی:

من می خواهم این را بگویم این آقای سلیمانی امیری که این قدر اطلاعات ندارد، چون دختر پیامبر اصلا بچه دار نشده است و از دنیا رفته است، و بعد می آید این جوری اسمش را هم می برد، این چرا می خواهد بیاید برای مردم تاریخ بگوید؟ چه کسی می خواهد پای حرف این بنشیند. در خدمت شما هستم

مجری:

ممنون و متشکرم، واضح شد داستان دختران پیامبر و جناب آقای دکتر روستایی فرمودند به خاطر ضیق وقت دیگر منابع بیشتری را ارائه ندادند، وگرنه منابع خیلی فراوان است، به همین مقدار در مورد این شبهه بسنده می کنیم، میان برنامه ای ببنیم و ان شاء الله با شبهه دیگر بر می گردیم.

(میان برنامه)

مجری:

«یابن الحسن یابن الحسن یابن الحسن روحی فداک متی ترانا و نراک»؛ خیلی خوش آمدید به برنامه کاوش از شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف). در خدمت جناب آقای دکتر روستایی پیرامون پاسخ به شبهات صدر اسلام هستیم در بخش قبلی شبهه ای که مطرح شده بود پیرامون کودک همسری و از دنیا رفتن دختران نبی مکرم خاتم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) به صورت تقریبا مفصل بررسی شد و پاسخ دادند. آقای دکتر روستایی بفرمایید که شبهه بعدی چیست که به آن بپردازیم و بشنویم و پاسخ بفرمایید.

استاد روستایی:

مسئله دیگری که آقای سلیمانی امیری مطرح می کند، در باب این است که می گوید اگر علی ابن ابی طالب (علیه السلام) خلافت خلفاء را قبول نداشتند، چرا با کنیزانی که در دولت آن ها به دست می آمدند در فتوحات، چرا این ها را در اختیار می گرفتند؟ این را ان شاء الله با هم ببنیم و بعد راجع به این صحبت می کنیم.

مجری:

کلیپ دوم را عزیزان پخش کنند و ببینید و بشنوید و مجددا بر می گردیم.

کلیپ شبهه دوم از آقای سلیمانی امیری:

روزی فکر می کنم در همین اتاق بود، یکی از همین روحانیون عزیز، اشاره می کرد که برده فروشی و برده داری در اسلام رسمیت ندارد، این کاری بود که خلفاء انجام می دادند، آن ها را مردم برده می گرفتند و می فروختند و این کار غاصبانه است. چون جهاد باید به حکم امام معصوم باشد، اگر جهادی به حکم امام معصوم نباشد، هرچه از غنائم به دست بیاید یا اموال مردم یا زنان مردم رسمیت ندارد و دزدی است. بنده به ایشان گفتم بیاییم بپذیریم حرف شما درست است، علی ابن ابی طالب دو زن حد اقل بنده نام می برم که داشت، این ها همه زنانی بودند که از غنائمی که در زمان ابوبکر و عمر به دست آمدند به ایشان تعلق گرفت. یکی سحباء و دیگری خوله، که محمد حنفیه هم فرزند همین خوله است، اگر این ها غاصبانه است چگونه علی هدایای خالد ابن ولید و ابوبکر را در مورد این دو زن پذیرفت و با آن زنان نزدیکی کرد، مگر آن ها غاصب نبودند؟ این جا بود که آن روحانی عزیز دیگر پاسخی نداشت، چرا؟ چون فلسفه ای که شما می سازید مبتنی بر یک سری توهمات و خیالات است، برای رد آن باید به همان جزئیاتی استناد کرد که در کتب شما آمده است، ما چیزی به متن اضافه نمی کنیم، ما همان ها را می خوانیم!

مجری شبکه ولایت:

مطلب دومی که آقای سلیمانی امیری مطرح کرد را شنیدیم، پیرامون ازدواج های امیرالمؤمنین و آن برده هایی که می گرفتند در دوران خلفاء و خودش مطرح می کند که کسی این طور به او گفته است و پاسخ داده است، پاسخ جنابعالی چیست؟

استاد روستایی:

این فکر کرده است که خیلی فتح الفتوح کرده است. بگذارید من یکی از این ها را به عنوان مثال خوله را بگویم و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. مرحوم شاذان ابن جبرئیل در کتاب الفضائل، یک ماجرای را می آورد که احتمال قبل از این که آقای سلیمانی امیری این حرف را بزند قرن ها پیش یک مردی این سوال را پرسید از امام باقر، و جابر ابن عبد الله انصاری هم در همان جلسه جوابش را داد.

مجری:0

یعنی این شبهه قبلا مطرح شده است و جوابش هم داده شده است.

استاد روستایی:

بله چند قرن پیش این مطرح کردند، به این خاطر است که می گویم فکر کرده است که فتح الفتوح کرده است، بحث:

«علم الإمام علي (علیه السلام) بالمغیبات وکیفیّة تزوّجه بالحنیفیة»

راوی می گوید:

«بَلَغَنِي أَنَّ الْبَاقِرَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ جَاءَهُ رَجُلَانِ»

امام باقر یک جایی نشسته بود، دو تا مرد آمدند.

«فَقَالا يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَ لَسْتَ الْقَائِلَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لَمْ يَرْضَ بِإِمَامَةِ مَنْ تَقَدَّمَ قَالَ بَلَى»

مگر شما نگفتید امیرالمؤمنین به امامت آن افرادی که قبل از خودش بودند راضی نبوده است؟ گفت بله نظر ما همین است.

«فَقَالا لَهُ هَذِهِ خَوْلَةُ الْحَنَفِيَّةُ نَكَحَهَا مِنْ سَبْيِهِمْ وَ قَبِلَ هَدِيَّتَهُمْ وَ لَمْ يُخَالِفْهُمْ عَنْ أَمْرِهِمْ مُدَّةَ حَيَاتِهِمْ»

این خوله حنفیه را امیرالمؤمنین در اختیار گرفته است، و هدیه آن ها را قبول کرده است، اسیری است که آن ها اسیر کرده بودند، و در مدت حیات آن ها با آن ها مخالفت نکرده است همین شبهه ای است که اقای سلیمان امیری دارد می گوید.

«فَقَالَ الْبَاقِرُ مَنْ فِيكُمْ يَأْتِينِي بِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حِزَامٍ»

 

 امام باقر فرمود چه کسی است که به جابر ابن عبد الله انصاری بگوید بیاید؟

«وَ كَانَ مَحْجُوباً قَدْ كُفَّ بَصَرُهُ فَحَضَرَ فَسَلَّمَ عَلَى الْبَاقِرِ وَ أَجْلَسَهُ إِلَى جَانِبِهِ»

این آقای جابر آن زمان چشمانش بسیار کم بینا بود و یا به تعبیری نمی دید. جابر حاضر شد و سلام کرد به امام باقر، و امام جوابش را داد و کنار امام جابر را نشاندند، بعد حضرت فرمودند:

«وَ قَالَ يَا جَابِرُ عِنْدِي رَجُلَانِ ذَكَرَا أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ بِإِمَامَةِ مَنْ تَقَدَّمَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُمَا الْحِجَّةَ فِي ذَلِكَ فَذَكَرُوا لَهُ خَوْلَةَ»

می گوید جابر یک این چنین داستانی است و به قول معروف این ها می گویند امیرالمؤمنین به آن ها راضی بوده است، این ها ماجرای خوله را مطرح می کنند.

«فَبَكَى جَابِرٌ حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ يَا مَوْلَايَ لَقَدْ خَشِيتُ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا أُسْأَلَ عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ كُنْتُ جَالِساً إِلَى جَانِبِ أَبِي بَكْرٍ وَ قَدْ سَبَوْا بَنِي حَنِيفَةَ بَعْدَ قَتْلِ مَالِكِ بْنِ نُوَيْرَةَ مِنْ قِبَلِ خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ وَ بَيْنَهُمْ جَارِيَةٌ مُرَاهِقَةٌ فَلَمَّا دَخَلَتِ الْمَسْجِدَ قَالَتْ أَيُّهَا النَّاسُ مَا فَعَلَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه واله وسلم) قَالُوا قُبِضَ»

جابر شروع کرد به گریه کرد و گفت مولای من، می ترسیدم از دنیا بروم و کسی این سوال را از من نپرسد، بعد شروع کرد به جواب دادن، گفت به خدا قسم نشسته بودم کنار ابوبکر، اسرای قبیله بنی حنفیه، بعد از شهادت مالک ابن نویره آوردند از طرف خالد ابن ولید، در بین این ها یک دختر نوجوانی بود، زمانی که وارد مسجد شد گفت: «قَالَتْ أَيُّهَا النَّاسُ مَا فَعَلَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه واله وسلم)»؛پیامبر چه کار کرد؟ چه شد چه اتفاقی افتاد؟ «قَالُوا قُبِضَ» گفتند از دنیا رفت.

«فَقَالَتْ هَلْ لَهُ بَنِيَّةٌ تُقْصَدُ فَقَالُوا نَعَمْ هَذِهِ تُرْبَتُهُ (صلی الله علیه واله وسلم)»

یک بنایی، قبری دارد که ما برویم زیارتش کنیم و به سمتش برویم؟ گفتند بله این قبرش است.

«فَنَادَتْ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ تَسْمَعُ كَلَامِي وَ تَقْدِرُ عَلَى رَدِّ جَوَابِي»

این خانم شروع کرد ندا داد و گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ...» شهادت به یگانگی خدا، شهادت به حضرت پیامبر، گفت آقا شما سخن من را می شنوید، می توانید جواب بدهید

«وَ إِنَّنَا سُبِينَا مِنْ بَعْدِكَ وَ نَحْنُ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ جَلَسَتْ فَوَثَبَ رَجُلَانِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ أَحَدُهُمَا طَلْحَةُ وَ الْآخَرُ الزُّبَيْرُ فَطَرَحَا ثَوْبَيْهِمَا عَلَيْهَا»

ما را بعد از شما اسیر کردند، اما ما شهادت به یگانگی خدا دادیم و می دهیم، شهادت به رسول خدا دادیم، مسلمان هستیم، مسلمان که کنیز نمی شود، این چه مدلی است، بعد دارد که دو تا از مهاجرین و انصار آمدند و لباس های شان را انداختند روی سر این، که در این جا نوشته است یکی طلحه بود و یکی زبیر که هر دوی این ها مهاجر هستند، ولی یک نقلی داریم که یکی از آن ها خالد ابن ولید بود، این ها لباس های شان انداختند سمت این و گفتند بالاخره اشاره کردند که کنیز ما باشد. بعد ایشان گفت:

«فَقَالَت‏ مَا بَالُكُمْ يَا مَعَاشِرَ الْعَرَبِ تَصُونُونَ حَلَائِلَكُمْ وَ تَهْتِكُونَ حَلَائِلَ غَيْرِكُمْ فَقَالا لَهَا لِمُخَالَفَتِكُمْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّى قُلْتُمْ إِنَّنَا نُزَكِّي وَ لَا نُصَلِّي أَوْ نُصَلِّي فَلَا نُزَكِّي»

شما را چه شده است ای گروه عرب که ناموس خودتان را محفوظ می دارید و به ناموس دیگران هتک حرمت می کنید؟ شما می خواهید من را کنیز بردارید من مسلمان هستم؟ بعد این ها گفتند: چون شما با خدا و رسول مخالفت کردید ما می خواهیم شما را کنیز بگیریم، شما گفتید ما زکات می دهیم، نماز نمی خوانیم، یا نماز می خوانیم زکات نمی دهیم.

«فَقَالَتْ لَهُمَا وَ اللَّهِ مَا قَالَهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ وَ إِنَّا نَضْرِبُ صِبْيَانَنَا عَلَى الصَّلَاةِ مِنَ التِّسْعِ وَ عَلَى الصِّيَامِ مِنَ السَّبْعِ وَ إِنَّا لَنُخْرِجُ الزَّكَاةَ مِنْ حَيْثُ يَبْقَى فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ عَشْرَةُ أَيَّامٍ وَ يُوصِي مَرِيضُنَا بِهَا لِوَصِيِّهِ وَ اللَّهِ يَا قَوْمِ مَا نَكَثْنَا وَ لَا غَيَّرْنَا وَ لَا بَدَّلْنَا حَتَّى تَقْتُلُوا رِجَالَنَا وَ تَسْبُوا حَرِيمَنَا»

هیچ کدام از بنی حنفیه این چنین حرفی نزدند، اتفاقا ما بچه های مان را در نه سالگی عادت می دهیم به نماز، و در هفت سالگی به روزی، اتفاقا زکات اموال مان را هم ده روز مانده به جمادی الثانی جدا می کنیم، به مریض های مان توصیه می کنیم و به خدا قسم ما نه پیمانی شکستیم، نه تغییر و تبدلی در ما بوده است، تا این که شما آمدید مردان مان را کشتید، آمدید به حریم ما تجاوز کردید و زن و بچه ما را اسیر کردید.

«فَإِنْ كُنْتَ يَا أَبَا بَكْرٍ بِحَقِّ فَمَا بَالُ عَلِيٍّ لَمْ يَكُنْ سَبَقَكَ عَلَيْنَا»

ابابکر اگر تو حق هستی، پس چرا علی قبل از تو پیش ما نیامد؟

«وَ إِنْ كَانَ رَاضِياً بِوَلَايَتِكَ فَلِمَ لَا تُرْسِلُهُ إِلَيْنَا يَقْبِضُ الزَّكَاةَ مِنَّا وَ يُسَلِّمُهَا إِلَيْكَ»

اگر علی به ولایت تو راضی بود چرا تو علی را نفرستادی بیاید زکات را از ما بگیرد و به تو بدهد؟

«وَ اللَّهِ مَا رَضِيَ وَ لَا يَرْضَى قَتَلْتَ الرِّجَالَ وَ نَهَبْتَ الْأَمْوَالَ»

به خدا قسم علی از حکومت شما راضی نبوده است و راضی هم نشد، نه راضی بود و نه راضی شد. شما مردان ما را کشتید، اموال ما را به غارت بردید.

«وَ قَطَعْتَ الْأَرْحَامَ فَلَا نَجْتَمِعُ مَعَكَ فِي الدُّنْيَا وَ لَا فِي الْآخِرَةِ»

شما رحم های ما را از بین بردید (کنایه از قتل و غارت است) ما در دنیا و آخرت با تو جمع نخواهیم شد.

«افْعَلْ مَا أَنْتَ فَاعِلُهُ»

هر کاری دلت می خواهد انجام بده، این روشنگری هایی که کرد.

«فَضَجَّ النَّاسُ»

مردم ضجه زدند.

 «وَ قَالَ الرَّجُلَانِ اللَّذَانِ طَرَحَا ثَوْبَيْهِمَا إِنَّا لَمُغَالُونَ فِي ثَمَنِكِ فَقَالَتْ أَقْسَمْتُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ أَنَّهُ لَا يَمْلِكُنِي وَ يَأْخُذُنِي إِلَّا مَنْ يُخْبِرُنِي بِمَا رَأَتْ أُمِّي وَ هِيَ حَامِلٌ بِي وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ قَالَتْ لِي عِنْدَ وِلَادَتِي وَ مَا الْعَلَامَةُ الَّتِي بَيْنِي وَ بَيْنَهَا وَ إِلَّا فَإِنْ مَلَكَنِي أَحَدٌ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِذَلِكَ»

بعد آن دو تایی که لباس های شان را انداختند گفتند ما سود زیادی می کنیم سر تو، بالاخره تو خیلی ارزشمند هستی. ایشان گفت به خدا قسم و به رسول خدا قسم، احدی مالک نمی شود مگر این که خبر بدهد که مادر من در دوره بارداری من چه خوابی دیده است این را بگوید، و بگوید زمان ولادت من چه اتفاقاتی افتاده است، علامت بین من و مادرم چیست، اگر کسی این را گفت که فبها المراد، باشد من در اختیارش هستم، اما اگر این را نگفت

«بَقَرْتُ بَطْنِي بِيَدِي»

شکمم را با دست خودم پاره می کنم.

«فَيَذْهَبُ ثَمَنِي وَ يَكُونُ مُطَالَباً بِدَمِي»

 هم آن پولی که می خواهید پای من گیرتان بیاید از بین می رود، هم خونم هدر می رود، هیچی دست تان را نمی گیرد.

«فَقَالُوا لَهَا أَبْدِي رُؤْيَاكِ الَّتِي رَأَتْ أُمُّكِ وَ هِيَ حَامِلٌ بِكِ حَتَّى نُبْدِيَ لَكِ بِالرُّؤْيَا»

گفتند خوابت را بگو تا تعبیر کنیم، کاری ندارد.

«فَقَالَتْ الَّذِي يَمْلِكُنِي هُوَ أَعْلَمُ بِالرُّؤْيَا مِنِّي وَ بِالْعِبَارَةِ مِنَ الرُّؤْيَا»

گفت آن کسی که می خواهد مالک من بشود خواب را از خودم بهتر می داند، تعبیرش را هم از من بهتر می داند.

«فَأَخَذَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ ثَوْبَيْهِمَا وَ جَلَسَا»

طلحه و زبیر یا طلحه و خالد ابن ولید لباس های شان را برداشتند و گوشه ای نشستند.

«فَدَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ مَا هَذَا الرَّجْفُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ»

حضرت امیر المؤمنین صلوات و سلامه علیه وارد مسجد شدند و گفتند در مسجد رسول الله این سر و صدا ها چیست؟

«قَالُوا يَا عَلِيُّ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ حَرَّمَتْ نَفْسَهَا عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَتْ مَنْ أَخْبَرَنِي بِالرُّؤْيَا الَّتِي رَأَتْ أُمِّي وَ هِيَ حَامِلٌ بِي وَ عَدَّهَا لِي فَهُوَ يَمْلِكُنِي»

گفتند این خانم حنفی است که نفس خودش را بر مؤمنین حرام کرده است، می گوید: هر کسی، خوابی که مادرم دیده است در دوره بارداری و آن وعده هایی که داده است، آن را بیان کند او مالک من می شود.

«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَا ادَّعَتْ بَاطِلًا أَخْبِرُوهَا تَمْلِكُوهَا»

حضرت فرمودند ادعای باطلی نکرده است، بگویید مالکش شوید.

«فَقَالُوا يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا فِينَا مَنْ يَعْلَمُ الْغَيْبَ»

گفتند یا ابا الحسن بین ما کسی نیست که علم غیب داشته باشد،

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ ابْنَ عَمِّكَ رَسُولَ اللَّهِ قُبِضَ»

مگر نمی دانی پسر عمویت رسول خدا از دنیا رفته است؟

«وَ أَنَّ أَخْبَارَ السَّمَاءِ انْقَطَعَتْ مِنْ بَعْدِهِ»

دیگر خبر آسمانی در کار نیست.

«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) مَا ادَّعَتْ بَاطِلًا أُخْبِرُهَا أَمْلِكُهَا بِغَيْرِ اعْتِرَاضٍ»

حضرت فرمودند ادعای باطلی نکرده است من خوابش را به او خبر می دهم و امرش در اختیار من، من مالکش می شوم، هیچ اعتراضی هم نمی کنید.

«قَالُوا نَعَمْ»

قبول کردند گفتند باشه.

«فَقَالَ (علیه السلام) يَا حَنِيفَةُ أُخْبِرُكِ أَمْلِكُكِ»

حضرت فرمودند ای خانم حنفیه من می گویم و مالکت می شوم، او تعجب کرد.

«فَقَالَتْ مَنْ أَنْتَ أَيُّهَا الْمُجْتَرِئُ دُونَ أَصْحَابِهِ»

گفت تو چه کسی هستی که داری خبر می دهی در مقابل اصحاب پیامبر، هیچ کدام از این ها نمی توانند بگویند، تو چه کسی هستی که این را می گویی؟

«فَقَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»

حضرت فرمود من علی ابن ابی طالب هستم

«فَقَالَتْ لَعَلَّكَ الرَّجُلُ الَّذِي نَصَبَهُ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه واله وسلم)»

یک دفعه این خانم یاد غدیر افتاد، چون در غدیر شنیده بود کسی به نام علی ابن ابی طالب را پیامبر منصوب کرده است، طبیعی بود که چهره حضرت را نبیند، با آن جمعیت کثیر و این که آقایان جلو بودند و خانم ها عقب بودند، پیامبر اعلام می کردند و یک عده ای صدا را می رساندند، این خانم شنیده بود، تا گفت: «أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» گفت:

«لَعَلَّكَ الرَّجُلُ الَّذِي نَصَبَهُ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه واله وسلم) صَبِيحَةَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ بِغَدِيرِ خُمٍّ عَلَماً لِلنَّاسِ»

شما همان آقای نیستی که رسول خدا صبح جمعه ای در غدیر خم شما را منصوب کردند برای ما در مقابل مردم و نشانت داد؟ تو همان نیستی؟

«فَقَالَ أَنَا ذَلِكَ الرَّجُلُ»

حضرت فرمودند: من همان مرد هستم.

«قَالَتْ مِنْ أَجْلِكَ أُصِبْنَا وَ مِنْ نَحْوِكَ أُوتِينَا»

بعد این خانم شروع کرد درد دل کردن آقا جان به خاطر شما ما را اسیر کردند، به خاطر شما ما را تا این جا کشیدند، این بلایی که ما کشیدیم، این اسارت به خاطر شما است، چرا؟

«لِأَنَّ رِجَالَنَا قَالُوا لَا نُسَلِّمُ صَدَقَاتِ أَمْوَالِنَا وَ لَا طَاعَةَ نُفُوسِنَا إِلَّا إِلَى مَنْ نَصَبَهُ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه واله وسلم) فِينَا وَ فِيكُمْ عَلَماً»

اصلا مردان ما گفتند ما صدقات اموال مان و وجوهات شرعی مان را نمی دهیم و اطاعت نمی کنیم مگر نسبت به کسی که پیامبر او را منصوب کرده است، یعنی زکات مان را به شما می دهیم، از شما هم اطاعت می کنیم.

«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ أَجْرَكُمْ غَيْرُ ضَائِعٍ»

امیرالمؤمنین فرمودند اجر شما محفوظ است. پس معلوم شد که این ها اهل نماز بودند، اهل زکات بودند، ولی گفتند به ابوبکر نمی دهیم.

مجری:

دنبال جانشین بر حق بودند.

استاد روستایی:

اصلا خود مالک ابن نویره وقتی وارد مسجد شد دید ابوبکر بالای منبر است گفت: چه کسی تو را برده است آن بالا در حالی که جانشین پیامبر خانه نشین است؟ او گفت اتفاقاتی افتاد. گفت: نخیر هیچ اتفاقی نیفتاد، شما به خدا و رسول خیانت کردید، این ها در تاریخ آمده است.

 حضرت فرمودند: «إِنَّ أَجْرَكُمْ غَيْرُ ضَائِعٍ» اجر شما ضایع نمی شود

«وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُؤْتِي كُلَّ نَفْسٍ مَا أَتَتْ مِنْ خَيْرٍ ثُمَّ قَالَ يَا حَنِيفَةُ أَ لَمْ تَحْمِلْ بِكِ أُمُّكِ فِي زَمَانِ قَحْطٍ مَنَعَتِ السَّمَاءُ قَطْرَهَا وَ الْأَرْضُ نَبَاتَهَا وَ غَارَتِ الْعُيُونُ حَتَّى إِنَّ الْبَهَائِمَ كَانَتْ تُرِيدُ الْمَرْعَى فَلَا تَجِدُ وَ كَانَتْ أُمُّكِ تَقُولُ:

و خداوند به هر انسانی آن خیری که باید بدهد را می دهد. بعد شروع کردند خواب مادر این خانم را تعریف کردن، گفتند مادرت وقتی شما را باردار شد قحطی بود و باران نمی آمد، در زمین گیاهی نمی رویید، رودخانه ها خشک شده بودند، حیوانات وقتی برای چرا می رفتند چیزی پیدا نمی کردند، و مادرت هم می گفت:

«إِنَّكِ حَمْلٌ مَيْشُومٌ فِي زَمَانٍ غَيْرِ مُبَارَكٍ»

تو چه بچه شومی هستی، در یک زمان نامبارکی به دنیا آمدی! بعد ادامه داد:

«فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ تِسْعَةِ أَشْهُرٍ رَأَتْ فِي مَنَامِهَا كَأَنْ وَضَعَتْكِ»

نه ماه گذشت، خواب دید که گویا تو را به دنیا آورده است.

«وَ أَنَّهَا تَقُولُ إِنَّكِ حَمْلٌ مَيْشُومٌ وَ فِي زَمَانٍ غَيْرِ مُبَارَكٍ»

دوباره در خوابش دارد به تو می گوید چه بچه شومی هستی، زمان بدی به دنیا آمدی

«وَ كَأَنَّكِ تَقُولِينَ يَا أُمِّي لَا تَطَيَّرِينَ بِي فَأَنَا حَمْلٌ مُبَارَكٌ»

تو گویا چه می گویی؟ می گوی ای مادر فال بد نزن من بچه مبارکی هستم،

«نَشَوْتُ نَشْواً صَالِحاً وَ يَمْلِكُنِي سَيِّدٌ وَ أُرْزَقُ مِنْهُ وَلَداً»

من اتفاقا نسل خوبی خواهم داشت، و یک آقایی می آید مالک من می شود که من از آن آقا فرزندی به دنیا خواهم آورد که:

« يَكُونُ لِبَنِي حَنِيفَةَ عِزّاً»

مایه عزت قبیله بنی حنیفه می شود، می گوید خواب مادرت این بود یا نبود؟

«فَقَالَتْ صَدَقْتِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ كَذَلِكَ»

آن خانم گفت راست گفتی ای امیر المؤمنین آقا همین است.

«فَقَالَ وَ بِهِ أَخْبَرَنِي ابْنُ عَمِّي رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه واله وسلم)»

 

 حضرت فرمودند: پیامبر این را به من گفت.

«فَقَالَتْ مَا الْعَلَامَةُ بَيْنِي وَ بَيْنَ أُمِّي فَقَالَ إِنَّهَا لَمَّا وَضَعَتْكِ كَتَبَتْ كَلَامَكِ وَ الرُّؤْيَا فِي لَوْحٍ مِنْ نُحَاسٍ وَ أَوْدَعَتْهُ عَتَبَةَ الْبَابِ»

گفت: حالا علامت بین من و مادرم چیست؟ می داند که امیرالمؤمنین می داند، اما می خواهد حجت بر بقیه تمام شود. حضرت گفت: زمانی که مادرت تو را به دنیا آورد حرف های تو را که شما گفتی من فرزند مبارکی هستم، نسل خوبی خواهم داشت، آقایی می آید مالک من می شود و بچه ای به دنیا می آورم، این ها را نوشت و آن خوابی هم که دیده بود در یک لوح مسی نوشت و این را در چارچوب در گذاشت،

«فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ حَوْلَيْنِ عَرَضَتْهُ عَلَيْكِ فَأَقْرَرْتِ بِهِ فَلَمَّا كَانَتْ ثَمَانُ سِنِينَ عَرَضَتْ عَلَيْكِ فَأَقْرَرْتِ بِهِ »

بعد که دو سالت شد آمد این را بر شما عرضه کرد و شما پذیرفتید، هشت سالت شد دوباره عرضه کرد و شما پذیرفتید.

«ثُمَّ جَمَعَتْ بَيْنَكِ وَ بَيْنَ اللَّوْحِ»

بعد این لوح را به تو داد، دیگر از این چارچوب در در آورد.

«فَقَالَتْ لَكِ يَا بُنَيَّةُ إِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِكُمْ سَافِكٌ لِدِمَائِكُمْ نَاهِبٌ لِأَمْوَالِكُمْ سَابٍ لِذَرَارِيِّكُمْ وَ سُبِيتِ فِيمَنْ سُبِيَ فَخُذِي اللَّوْحَ مَعَكَ وَ اجْتَهِدِي أَنْ لَا يَمْلِكَكِ مِنَ الْجَمَاعَةِ إِلَّا مَنْ يُخْبِرُكِ بِالرُّؤْيَا بِمَا فِي هَذَا اللَّوْحِ قَالَتْ صَدَقْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»

و گفتگو هایی با هم کردید، تا مادرت به شما گفت یک روزی ممکن است به شما حمله ای کنند، خون تان را بریزند و اموال تان را از بین ببرند، این لوح همراهت باشد و تلاش کن که مالک تو نشود مگر کسی که این رؤیا را به تو خبر بدهد، و آنچه که در این لوح نوشته شده است، گفت آقا راست می گویی، مادرم همین ها را به من گفت.

«فَأَيْنَ اللَّوْحُ»

حالا آقا جان بگو لوح کجاست؟

«قَالَ فِي عَقِيصَتِكِ»

حضرت فرمودند لوح را لای مو هایت پنهانش کردی.

«فَعِنْدَ ذَلِكَ دَفَعَتِ اللَّوْحَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام)»

بعد این آمد و لوح را به امیرالمؤمنین داد، که امیرالمؤمنین مالکش شود.

«ثُمَّ قَالَتْ يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ اشْهَدُوا أَنِّي قَدْ جَعَلْتُ نَفْسِي لَهُ عَبْدَةً»

این خانم گفت مردم شما شاهد باشید که من خودم را کنیز این آقا قرار می دهم.

«فَقَالَ (علیه السلام) بَلْ قُولِي زَوْجَةً»

حضرت فرمودند: خیر، بگو همسر، مسلمان کنیز نمی شود.

«فَقَالَتْ اشْهَدُوا أَنْ قَدْ زَوَّجْتُ نَفْسِي كَمَا أَمَرَنِي بِعَلِيٍّ (علیه السلام)»

بعد این خانم گفت ای مردم شاهد باشید بدانید که من خودم را به ازدواج این آقا در ‌آوردم، همین جور که این آقا امر کردند.

«فَقَالَ (علیه السلام) قَدْ قَبِلْتُكِ زَوْجَةً فَمَاجَ النَّاسُ فَقَالَ جَابِرٌ وَ اللَّهِ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَلَكَهَا بِمَا ظَهَرَ مِنْ حُجَّةٍ وَ تَبَيَّنَ مِنْ بَيِّنَتِهِ فَلَعَنَ اللَّهُ تَعَالَى مَنِ اتَّضَحَ لَهُ الْحَقُّ وَ جَعَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْحَقِّ سِتْرا»

حضرت هم فرمودند من این ازدواج را پذیرفتم و بعد مردم متفرق شدند...

الفضائل( لابن شاذان القمي)؛ نويسنده: ابن شاذان قمى، أبو الفضل شاذان بن جبرئيل‏، تاريخ وفات مؤلف: حدود 600 ق‏، محقق / مصحح: ندارد، ناشر: رضى‏، قم‏: 1363 ش‏، ص 99 - 101

اصلا این جلسه، جلسه ای است که مهر بطلان دارد می زند به خلافت طرف مقابل که او منصوب نیست، امیرالمؤمنین منصوب است در غدیر خم، او ولایت ندارد، امیرالمؤمنین دارد، او غصب کرده است، مسلمان کنیز نمی شود، اصلا امیرالمؤمنین هدایای آن ها نپذیرفته است. امیرالمؤمنین دارد آن ها را باطل می کند، یعنی ببینید این آقای سلیمانی امیری چه چیزی را به چه چیزی وصل می کند، یعنی یک حرفی می زند که از اساس از ریشه، صد در صد غلط است، بعد با یک اعتماد به نفسی هم می گوید من دو تا نام می برم که علی ابن ابی طالب پذیرفت، چه کسی گفته است امیرالمؤمنین این فتوحات را قبول داشت؟ این در مورد این مسئله خوله حنفیه.

 اما امیرالمؤمنین فتوحات را قبول نداشت، اصلا این فتوحات به اذن امام معصوم نبود. ما نقل هایی داریم که کتاب آقای بلاذری عباراتی دارد و بعضی از منابع تاریخی ما که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اساسا فتوحات را قبول نداشتند، به هیچ عنوان نه در این ها حضرت شرکت کردند، و نه نقشی داشتند. مثلا این که بگویند حسنم، حسینم شما بروید شرکت کنید، بلکه حضرت اباء کردند از این ماجرای فتوحات، حتی آمدند به حضرت گفتند تو بیا و بپذیر که در جنگ ایران شرکت کنی، حضرت اصلا این را نپذیرفتند و قبول نکردند، اباء کردند و به هیچ عنوان حضرت این ماجرای فتوحات را نپذیرفتند.

حالا عرض کردم که ما نکات متعددی داریم، منابع مختلفی داریم که حضرت این فتوحات را قبول نکردند و رد کردند، اصلا حضرت فرمودند اگر کسی در این جنگ ها شرکت کند و از دنیا برود این به مرگ جاهلی و کفر فوت کرده است. کتاب خصال مرحوم صدوق، جلد 2، صفحه 610، روایت شروع می شود، سندش قابل اعتبار است، روایت خیلی طولانی است، اما می رسد به صفحه 625، روایت از امیرالمؤمنین است.

«لَا يَخْرُجِ الْمُسْلِمُ فِي الْجِهَادِ مَعَ مَنْ لَا يُؤْمَنُ عَلَى الْحُكْمِ وَ لَا يُنْفِذُ فِي الْفَيْ‏ءِ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ مَاتَ فِي ذَلِكَ كَانَ مُعِيناً لِعَدُوِّنَا فِي حَبْسِ حُقُوقِنَا وَ الْإِشَاطَةِ بِدِمَائِنَا وَ مِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ»

الخصال؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: جامعه مدرسين، ج2، ص625

 

می گوید: اگر مسلمانی در جهاد وارد شود. «مَعَ مَنْ لَا يُؤْمَنُ عَلَى الْحُكْمِ» در رکاب کسی که سزاوار حکمرانی نیست، و این نمی تواند اموال خدا را در اختیار بگیرد، اگر این در آن جنگ بمیرد، «كَانَ مُعِيناً لِعَدُوِّنَا» این یاور دشمن ما است، در چه چیزی؟ «فِي حَبْسِ حُقُوقِنَا وَ الْإِشَاطَةِ بِدِمَائِنَا وَ مِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ» در حبس حقوق ما، و ریختن خون ما، و مرگ این آدم مرگ جاهلی است.

بله مواردی را داریم که امثال عمار و ابوذر این ها مجبور بودند و حضرت فرمود: بروید جلو بگیرید که اولا خودتان کشته نشوید، چون اگر کسی نمی رفت می کشتند، ثانیا؛ بروید لا اقل جلوی بعضی از خلافتکاری های بعضی از این صحابه را بگیرید، ما در بعضی از این فتوحات داریم که طرف می رفت (خیلی معذرت می خواهم هم از ساحت حضرتعالی و هم بینندگان عزیز مان) طرف می رفت می گفت دختران زیبای تان را به ما بدهید ما چیز دیگری نمی خواهیم. یا مثلا می رفتند چشم های مردم را کور می کردند، یا مثلا می رفتند یک جایی می گفتند شما از ما کسی را نکشتید، می گفتند از ما یک نفر را هم نکشید، آن ها هم می گفتند ما از شما یک نفر را نمی کشیم، بعد می رفتند همه را می کشتند و یک نفر را نگه می داشتند. یعنی این جسارت ها را می کردند، حضرت یک جا هایی مجبور می شدند طبیعتا بعضی از این ها را بفرستند و اجازه بدهند بروند، ولی آن روح حاکم در منظومه فکری حضرت راجع به فتوحات این است، حضرت اصلا قبول ندارند، می گویند کسی که این جوری برود اصلا به مرگ جاهلی مرده است، این به دشمن ما کمک کرده است، و در ریختن خون ما تلاش کرده است.

 و عرض کردم در کتاب فتوح البلدان بلاذری و بعضی از منابع دیگر آن جا می آیند ذکر می کنند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) اصلا اباء کردند، وقتی آمدند گفتند یا علی بیا برای جنگ ایران به این ها کمک کن، دارد که حضرت اباء کردند و این را نپذیرفت که بخواهد بیاید در این جنگ ها شرکت کند و در خدمت این ها باشد، این در منابع متعدد آمده است. بنابراین حضرت فتوحات را به هیچ عنوان قبول نداشتند، تا چه برسد به این که بخواهد از هدایای این ها استفاده کند.

مجری:

خیلی ممنون و متشکرم، پس این داستان ازدواج امیرالمؤمنین هم مشخص شد. وقت داریم که به شبهه دیگری بپردازیم، اگر تمایل دارید توضیحی راجع به کلیپ بعدی بفرمایید تا کلیپ بعدی را هم ان شاء الله ببینیم.

استاد روستایی:

نکته ای بعدی که ایشان باز می آید و ایراد وارد می کند نعوذ بالله به امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که می گوید علی با هر کسی که در ایدئولوژی با او مخالف بود می جنگید، اصلا توان شنیدن حرف مخالف را نداشت، می خواهد این را بگوید، کلیپ را ببینیم و بعد در خدمت تان هستم.

مجری:

کلیپ سوم را می بینیم و می شنویم و ان شاء الله مجددا بر می گردیم.

کلیپ شبهه سوم از آقای سلیمانی امیری:

چون ما دقیقا یک خطبه ای در نهج البلاغه هم داریم که به این مسئله اشاره می کند، آن جایی که علی به صراحت می گوید ما در میدان نبرد با رسول خدا بودیم، پدران، پسران، و عمو ها و پسر عمو های خود را می کشتیم و در خون می آلودیم، این خویشاوند کشی، (به کلمات دقت کنید؛ خویشاوند کشی) ما را نمی آزرد زیرا بر ایمان مان می افزود. دقیقا یک انسان حل شده در یک ایده را نشان می دهد. این را به این خاطر عرض می کنم که بعد ها وقتی به بحث علی و ایرانیان می رسیم، نشان خواهیم داد که به چند دلیل علی اصلا نمی توانسته است که نسبت به ایرانیان حس دوستی داشته باشد، کسی که آنقدر در ایدئولوژی خودش حل شده است که برادر، عمو، پسر عمو و افراد مختلف را می کشد، همانگونه که افرادی مثل شیخ مفید و طبرسی در کتاب های خودشان آوردند ارشاد و اعلام الوری که علی نزدیک به سی و پنج نفر از قریش را کشته است و عثمان هم به او طعن می زد که تو نزدیک به چهل نفر از جوانان قریش را کشتی، که صورت شان چون ماه می درخشید، نشان دهنده یک فاجعه است. پس ما دیدیم که اولین مسئله این است که شخصیت هایی که در ایدئولوژی ساخته و پرداخته می شوند خویشتن خودشان را از دست می دهند، دیگر یاد شان می رود که اطرافیان چه کسانی هستند، برای آن ها ایدئولوژی مهم است، افرادی که جذب این ایدئولوژی می شوند برادر محسوب می شوند، و خانواده ای که این ایدئولوژی را نمی پذیرد دشمن محسوب می شود، و ما نمونه های آن را در اسلام به وفور می بینیم، وقتی خود مسلمانان معتقدند که اسلام پیوند ها را پاره کرده است، نشانه همین مسئله است، که حالا ما در داستان علی ابن ابی طالب هم نمونه هایی از آن را می توانیم ببینیم.

 دومین مشکلی که این ایدئولوژی می تواند ایجاد کند برای انسان های ایدئولوژیک، حق پنداری است، یعنی این که من حق هستم و دیگران همه باطل هستند، و این دقیقا کاری است که شما در نحوه زیست علی می بینید، طلحه و زبیر با آن همه جنگ ها در رکاب پیامبر اسلام چون با او مخالف هستند باطل می شوند، معاویه که از زمان عمر و عثمان والی شامات بوده است، به صرف این که با علی مخالف است باطل می شود. اهل نهروان کسانی که با علی دوست بودند، در رکاب او جنگیدند و شمشیر زدند، ناگهان چون علی را نمی پذیرند می شوند باطل. و بر آن ها نام های مختلفی هم گذاشته می شود، و این بزرگ ترین مشکلی است که یک انسان ایدئولوژیک دارد، شما در معاویه کم تر این را می بینید، معاویه کم تر در ایدئولوژی اسلامی حل شده است، برای همین می تواند با دشمنان خودش بنشیند و گفتگو کند، اختلافات را حل کند!

مجری شبکه ولایت:

بینندگان عزیز باز هم شنیدیم صحبت های این فرد را و مثل همیشه متهم کردن امیرالمؤمنین (علیه السلام) و توجیه و تطهیر دشمنان و مخالفین ایشان. صحبت های ایشان چند نکته داشت یکی این که ایدئولوژیک بودن امیرالمؤمنین، حق محوری ایشان، این را استاد در حد ده دوازده دقیق توضیح بفرمایید.

استاد روستایی:

من خیلی مستندات برای این دارم، اما سریع عرض می کنم؛ اولا یک ایدئولوژی کلی در اسلام وجود دارد.

(قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

بگو: «اين راه من است من و پيروانم، و با بصيرت کامل، همه مردم را به سوي خدا دعوت مي‌کنيم! منزه است خدا! و من از مشرکان نيستم!»

سوره یوسف (12): آیه 108

بصیرت افزایی، این نکته اول است ایدئولوژی کلی اسلام می آید می گوید:

(لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي)

در قبول دين، اکراهي نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافي، روشن شده است.

سوره بقره (2): آیه 256

(إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا)

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاکر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!

سوره انسان (76): آیه 3

این ایدئولوژی کلی است. در قرآن داریم که اگر کسی آمد و این را پذیرفت، و راه حق را تشخیص داد، دیگر نباید کسی را بر خدا و رسول مقدم کند، چون راه درست را تشخیص داده است، شما وقتی راه درست را تشخیص می دهید، هر راهی که می خواهد باشد، در هر موردی که می خواهد باشد، آیا منطقی است که خلافش عمل کنید؟ به شما می گویند اگر می خواهید به تهران بروید باید از این جاده بروید، حالا بیایند قسمت بدهند که از این جا نرو، راه درست این است، برعکس که نمی توانم بروم!

مجری:

من شناخت دارم و قطعا می دانم این راه درست است.

استاد روستایی:

آقا فک و فامیلت دارند از آن طرف می روند، برود من این سمت کار دارم، آن باطل است، ما دنبال تعصبات جاهلی نیستیم، یعنی آن ایدئولوژی که اسلام می آید بیان می کند می گوید تعصبات جاهلی باطل است، تمام. حالا می خواهد این متعصب پدر باشد، برادر باشد، خواهر باشد، هر کسی می خواهد باشد.

 اما نسبت به برخورد امیرالمؤمنین با ایرانیان، من دو مورد از منابع را ذکر می کنم که یکی را آقای مسعودی در مروج الذهب نقل می کند، که یک بحثی مطرح می شود در باره جنگ با ایرانی ها، می آیند مشورت می کنند که چه کسی برود بجنگد، این جا می گویند چه کسی را بفرستیم؟ می آیند می گویند علی ابن ابی طالب را بفرستید، عمر می گوید نه، علی نمی رود بجنگد. بعد می گویند نه بالاخره به علی بگویید بلکه برود. به عمر چه می گویند؟ می گویند:

«وأبعث رجل له تجربة بالحرب وبَصَر بها قال عمر: ومن هو؟»

رجلی را که تجربه در جنگ دارد، و بصیرت دارد، عمر می گوید حالا این کسی را که می خواهید من بفرستم چه کسی باشد؟

«قال: علي بن أبي طالب»

علی باشد.

«قال: فالقه وكلمه وذاكره ذلك، فهل تراه مسرعاً إليه أو لا، فخرج عثمان فلقي علياً فذاكره ذلك»

می گویند برو او را ببین و با او صحبت کن، عثمان می آید و با او صحبت می کند، بعد به او می گوید اگر با او صحبت کنی آیا می آید، نمی آید، قبول می کند یا نمی کند؟ عثمان می رود صحبت می کند.

«فأبى علي ذلك وكرهه فعاد عثمان إلى عمر فأخبره، فقال له عمر: ومن ترى؟»

مروج الذهب؛ اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى: 346هـ) الوفاة: 346، دار النشر: ج 1، ص 294

می گوید من نخواهم آمد. این یک روایت در مورد جنگ با ایرانیان.

 روایت دیگری داریم که آقای بلاذری در کتاب فتوح البلدان ذکر می کند، عبارتش را من خدمت تان قرائت کنم مسلمان ها به عمر نامه نوشتند گفتند بسیاری از این اهل فارس (ایرانی ها) دور ما جمع شدند، و محاصره هستیم، ما مدد می خواهیم، چه کنیم؟ بعد او می آید با مشایخ اصحاب رسول خدا که بالاخره چه کسی برود؟

«وأشار عليه علي بن أبي طالب بالمسير»

به او می گویند علی را بفرست.

«فقال له إني قد عزمت على المقام وعرض على علي رضي الله عنه الشخوص فأباه»

اصلا علی اباء کرد، قبول نکرد برود...

فتوح البلدان؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري الوفاة: 279 ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1403، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ج 1، ص 255

این جنگ با چه کسانی است؟ جنگ با ایرانی ها است، آیا این منابعی که ما از آن ها خواندیم، مروج الذهب مسعودی، یا فتوح البلدان بلاذری، این ها شیعه بودند؟ خیر، آیا بلاذری محب امیرالمؤمنین است؟ خیر. من قبلا در همین برنامه توضیح دادم که بلاذری همنشین متوکل بود، متوکل هم فقط با ناصبی ها نشست و برخواست می کرد، بلاذری مداح متوکل بود، متوکل هم اطرافش فقط کسانی بودند که مشهور به بغض با امیرالمؤمنین بودند. بلاذری دارد می گوید علی ابن ابی طالب قبول نکرد، اباء کرد از جنگ با ایرانی ها.

یا مثلا در کتاب الغارات داریم؛

«كَانَ عَلِيٌّ (علیه السلام) أَمْيَلَ إِلَى الْمَوَالِي وَ أَلْطَفَ بِهِمْ وَ كَانَ عُمَرُ أَشَدَّ تَبَاعُداً مِنْهُمْ.»

الغارات (ط - القديمة)؛ ثقفي، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال، دار الكتاب الإسلامي - قم، چاپ: اول، 1410 ق. ج‏2، ص341

علی ابن ابی طالب با موالی خیلی خوب بود، بچه های امیرالمؤمنین فارسی صحبت می کردند، در کتاب صحیح بخاری داریم امام حسن مجتبی فارسی حرف می زند. اگر امیرالمؤمنین این ماجرا را قبول ندارد، ایرانی ها را قبول ندارد، این که فارسی حرف زدن بچه هایش چیست؟ یعنی فرهنگ و تمدن ایرانی، و چه رفقای ایرانی داشتند.

«السّلمانُ‏ مِنّا أهلَ‏ البَيْت‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج108، ص285

این سلمان رفیق صمیمی چه کسی بود؟ امیرالمؤمنین و پیامبر. مالک اشتری که یمنی بود و یمن هم آن موقع جزء ایران بود، این مالک اشتر یگانه سردار چه کسی بود؟ امیرالمؤمنین می فرمودند: «مالک مِنِّي مِثْلُ رَأْسِي مِنْ بَدَنِي.»؛ این شخصیتی بود که امیرالمؤمنین خیلی قبولش داشت. و رشید حجری که یار امیرالمؤمنین بود او کجایی بود؟ این ها همه ایرانی بودند.

 ابو هریره در صحیح بخاری می گوید:

«أَخَذَ الْحَسَنُ بن عَلِيٍّ رضي الله عنهما تَمْرَةً من تَمْرِ الصَّدَقَةِ فَجَعَلَهَا في فيه فقال النبي صلى الله عليه وسلم كِخْ كِخْ لِيَطْرَحَهَا ثُمَّ قال أَمَا شَعَرْتَ أَنَّا لَا نَأْكُلُ الصَّدَقَةَ»

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج2، ص542

«أَخَذَ الْحَسَنُ بن عَلِيٍّ رضي الله عنهما تَمْرَةً من تَمْرِ الصَّدَقَةِ» یکی از خرما های صدقه را برداشت و به دهانش گذاشت، بعد پیامبر فرمودند: «كِخْ كِخْ» همین که ما می گوییم: اخ اخ است آن موقع می گفتند کخ کخ، این زبان و ادبیات برای او آشنا است، حتی در بعضی از نقل ها داریم اهل بیت غلامان خودشان را می فرستادند فارسی یاد بگیرند، چه احترامی به فرهنگ و تمدن فارسی اهل بیت (علیهم السلام) می گذاشتد، در این جا تصریح می کند، می گوید: «فقال النبي بالفارسیة» پیامبر فارسی حرف زد، و اما حسن هم آن جمله فارسی را فهمید. اگر این ها دشمن ایرانی ها بودند این چه مدلی است، پیامبر مان فارسی حرف بزند، آن امام در کودکی فارسی بفهمد، کودک زبان مادریش را بلد است، شما چقدر باید با او کار کنید که دو زبانه باشد و بتواند فارسی را قشنگ بفهمد. این نشان از ارتباط حسنه این ها با ایرانی ها است.

من خیلی مستندات دارم ولی متأسفانه وقتی نمی کنیم این ها را یکی یکی بگویم، این ها می گویند امیرالمؤمنین (علیه السلام) این ها چون با ایشان در ایدئولوژی مشکل داشتند، با این ها جنگید، نخیر، خیلی ها در ایدئولوژی با حضرت مشکل داشتند حضرت با این ها نجنگید. مثلا عبد الله ابن عمر، سعد ابی وقاص، من بارها این اسکن را نمایش دادم کتاب مروج الذهب مسعودی، جلد 2، صفحه 276، می گوید:

«وقعد عن بيعته جماعة عثمانية لم يروا إلا الخروج عن الأمر: منهم سعد بن أبي وقاص»

مروج الذهب؛ اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى: 346هـ) الوفاة: 346، دار النشر:، ج1، ص314 (آدرس دهی بر اساس نرم افزار الجامع الکبیر)

این ها اصلا با حضرت علی بیعت نکردند، سعد ابن ابی وقاص، بعد عبد الله ابن عمر می رود با حجار بیعت می کند، با یزید بیعت می  کند. بعد افراد دیگری را هم نام می برد، بعد این ها کسانی بودند که حضرت را قبول نداشتند، خود عایشه طلحه و زبیر حضرت را قبول نداشتند، حضرت نیامد با آن جا بجنگد، این ها خودشان گفتند:

«نسير إلى علي فنقاتله»

می رویم با علی بجنگیم!

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص9

آقای مقدسی در جلد 5، البدء و التاریخ، در صفحه 123 و 124، نقل می کند گفتند:

«لا نراك أهلا لهذا الأمر»

ما اصلا برای تو اهلیت در خلافت قائل نیستیم

البدء والتاريخ؛ اسم المؤلف: وهو المطهر بن طاهر المقدسي الوفاة: 507هـ، دار النشر: مكتبة الثقافة الدينية – بورسعيد، ج5، ص123

طلحه رفته بود در خانه اش نشسته بود، کلید بیت الله را هم دزدیده بود و برای خودش بیعت جمع می کرد. مقدسی این را در کتاب البدء والتاریخ آورده است. این ها در ایدئولوژی با امیرالمؤمنین مخالف بودند، حضرت به این خاطر با این ها جنگید، یا این که نه، عایشه می خواست حضرت را بکشد؟ معاویه و عمرو عاص واقعا معاویه در ایدئولوژی با امیرالمؤمنین مشکل داشت، عمرو عاص می گوید:

«أترى إن خالفنا عليا لفضل منا عليه لا والله»

معاویه تو فکر کردی ما که داریم با علی ابن ابی طالب مخالفت می کنیم فضیلتی بر علی داریم؟ نخیر.

«إن هي إلا الدنيا نتكالب عليها»

سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ج 3، ص 72

ما سر دنیا می خواهیم با علی بجنگیم، من و تو ای معاویه مثل سگ به لاشه دنیا افتادیم، خود عمرو عاص دارد می گوید. آن وقت آقای سلیمانی امیری از عمرو عاص داغ تر شده است. و موارد متعدد که دیگر است که اقای صفایی عزیز من فرصت ندارم، دنیایی مطلب این جا داشتم ولی فرصت یاری نکرد!

مجری:

بسیار عالی. البته این که ایشان می گوید ایدئولوژیک محور بودند، این که امیرالمؤمنین حق محور بودند، اصلا این نبود که یک ایدئولوژی را ساخته باشند و بر اساس آن بخواهند رفتار کنند.

استاد روستایی:

بله، دین محور بودند، عدالت امیرالمؤمنین برای همه ثابت شده بود، چه دوست چه دشمن. من یک برخوردی از امیرالمؤمنین فقط سریعا نشان می دهم خدمت شما.

«قال أبو مطر رأيت عليا أتي برجل فقالوا إنه قد سرق جملا فقال ما أراك سرقت قال بلى قال فلعله شبه لك قال بلى قد سرقت قال اذهب به يا قنبر فشد أصبعه وأوقد النار وأدع الجزار يقطعه ثم انتظر حتى أجيء فلما جاء قال له سرقت قال لا فتركه قالوا يا أمير المؤمنين لم تركته وقد أقر لك قال أخذته بقوله وأتركه بقوله ثم قال علي أتي رسول الله صلى الله عليه وسلم برجل قد سرق فأمر بقطعه ثم بكى فقيل يا رسول الله لم تبكي فقال وكيف لا أبكي وأمتي تقطع بين أظهركم قالوا يا رسول الله أفلا عفوت عنه قال ذاك سلطان سوء الذي يعفو عن الحدود ولكن تعافوا بينكم»

مسند أبي يعلى؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن المثنى أبو يعلى الموصلي التميمي الوفاة: 307، دار النشر: دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى، تحقيق: حسين سليم أسد، ج1، ص275

 

کسی که بالاخره کار خلاف کرده است، کتاب مسند ابی یعلی دارد می گوید یک فردی را آوردند که شتری را دزدیده بود، حضرت فرمودند: دزدی کردی؟ گفت: بله، گفت شاید امر بر شما مشتبه شده باشد؟ گفت نه آقا دزدی کردم، گفت عیبی ندارد ببرید دست هایش ببندید و مجازات بشود. بعد دوباره آمد به او گفت دزدی کردی؟ گفت نه، بعد حضرت گفت رهایش کنید. گفتند یا امیرالمؤمنین چه شد، چرا رهایش کردید؟ این اقرار کرد من دزدی کردم، گفت: «أخذته بقوله وأتركه بقوله» اول خودش اقرار کرد گرفتم، بعد هم خودش گفت، رهایش کردم.

 حضرت این جوری نیست که شمشیر بگذارد بالای سر طرف بگوید می خواهم سرت را ببرم، نخیر، خود طلحه و زبیر قاتلین عثمان بودند، آمدند تهمت زدند به حضرت گفتند تو قاتل هستید، تهمت دروغ زدند، حضرت هم چقدر با آن ها احتجاج کرد، آن وقت همین اهل نهروانی که ایشان می گوید، ما بار ها و بار ها در همین برنامه نمایش دادیم که دوزاده هزار نفر بودند، حضرت با این ها صحبت کرد، هشت هزار نفر شان توبه کردند، این چطور می گوید: چون در ایدئولوژی مخالف بودند این ها کشت؟ نخیر، این ها آدم های خلافکاری بودند. بت فروشی معاویه در زمان خلافت عثمان، شراب فروشی معاویه، شراب خواری معاویه، همه این ها ثابت است، صحبت مخالفت با امیرالمؤمنین نیست.

مجری:

خیلی ممنون و متشکرم جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر روستایی، استفاده کردیم، ان شاء الله باز هم در خدمت شما باشیم و خدمت بینندگان عزیز و ارجمند، و این قول آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هست که فرمود:

«علي مع الحق والحق مع علي ولن يتفرقا حتى يردا علي الحوض يوم القيامة»

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف:  أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج42، ص449

از همه شما عزیزان التماس دعای فرج و دعای خیر دارم، ممنون و متشکرم تا دیداری دیگر بدرود. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

 


  
  • دکتر وحید رضایی

    5 خرداد 1403 - ساعت 14:37

    درود خداوند بر استاد روستایی عزیز

    0 1

کاوش - کودک‌همسری در دین اسلام>

پاسخ به شبهات صدر اسلام کودک همسری ازدواج وظیفه زن برده داری کنیز گرفتن فتوحات ایران